فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ  ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

♥▓..:(setayesh):..▓♥

♥▓..:(setayesh):..▓♥

ashegoneh

سلام بهانه من برای زندگی ....
دلت تنگ است ..... می دانم !!
قلبت شکسته است ..... می دانم !!
دوری برایت سخت است ...... می دانم !
اما برای چند لحظه ای ارام بگیر ..... تا برایت بگویم...
بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند....
و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..!
بگویم از انچه که در این مدت بر من گذشت.....
اما گریه نکن ....که حال و هوای تو مرا بارانی تر می کند...
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد...
بیا و درد دلت را به من بگو...
و مطمئن باش که قول می دهم ارامت کنم...!
با گریه خودت را ارام نکن....
گریه نکن که اشکهایت مرا نا ارامتر می کند..
گریه تو مرا به دلتنگی های دیرینه ام می کشاند....
گریه نکن چون منهم مانند تو اشفته می شوم..
می دانی که دوست ندارم ان چشمهای زیبایت رو خیس اشک ببینم ..
ای عزیزم ...
ای زندگی ام ....
ای عشقم .....
اینها تمام حرفهایی بود که در اوج دلتنگی با دل نا ارام خود ارام ارام گریستم...
برای دلی که هنوز در نبود تو ....
و ارام ... ارام می میرد...!
باور کن بغض راه گلویم را بسته است....
اما گریه نمی کنم...
می خواهم برایت فقط بنویسم...
اما تو بگو بهانه ام ...
می خواهم به یاد گذشته .... اما اینبار با دستانی سرد اشکهای گونه هایت را پاک کنم ( به یاد روزهای از دست رفته )
بهانه ام :
بیا و دستهایت را در دستهایی بی روجم بگذار....
و به یاد روزهای اول اشنایی مان دوباره ...ببار ...
این بار می خواهم جور دیگری اشکهایت را پاک کنم..!
سرت را بر روی شانه هایم بگذار ...و ارام در گوشم زمزمه کن ...
باور کن به درد دلهایت گوش خواهم کرد...
می دانی اگر هنوز هم دلی برایت مانده باشد
وقتی دست نوشته هایم را می خوانی ....
اشک از چشمان سرازیر می شود....
پس برای اخرین بار هم گریه کن....
چون این درد دلی بود که در اوج بی کسی .....
من نیز با چشمانی خیس برایت نوشتم.....

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 22:46 توسط amir_ashegh|

اگر روزی کوله بارم را بستم از شهر تو ، از ديار ياد تو رفتم ،
نقاشی هايم را نگاه دار
نقاشی هايی که قلب کوچکم با مداد رنگی های ياد تو رنگ کرده بود .

مداد رنگی هايم را چه کنم؟

اگر روزی از ياد تو سفر کردم اسمم را هميشه سبز نگاه دار ،
اما نه !
نقاشی هايم را به دور افکن ، اسمم را در خزان رها کن .
می خواهم دور از خود خواهی باشم.

اما ، مداد رنگی هايم را چه کنم .....؟!

 

 

 

چنان از زندگی دلتنگ و دلگیرم
که روز مرگ خود را عاشقانه جشن میگیرم

 

 

دوست دارم از تمام چراغ قرمز ها بگذرم
برای تملک میلیون ها برگ جریمه
میلیون ها حماقت...

 


می خواهم تابلو های شیشه ای عشق را در هم شکنم
و اعلامیه های حکومتی را
که از عشق سخن می گویند...

 


چه لذتی دارد
شنیدن صدای شیشه های شکسته
زیر چرخ ماشین!

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 22:44 توسط amir_ashegh|

آن دوست که عهد دوستداران بشکست

می رفت

و منش گرفته ، دامان در دست


می گفت

که بعد از این به خوابم بینی


پنداشت

که بعد از او مرا خوابی هست...


:)




طپش های قلبم حتی نای رقابت با دقیقه ها را هم ندارد
می روم ....
می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم


خدا را می خوانم
خدایا.....
سرای محبت کجاست ...؟


ولی باز جز سکوت کوچه
جوابی نمیشنوم ...............

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 22:42 توسط amir_ashegh|

به ستاره ها نگاه کن، به چشمک زدنشون بخند اما بهشون دل نبند، چون چشمکشون از روی عشق نیست از روی عادته...!!ا

 

 

توي دنيا دو تا نابينا مي*شناسم، يكي تو كه هيچ موقع عشقم رو نديدي، يكي من كه كسي رو جز تو نديدم

 

 

هر موقع خواستی از کسی جدا بشی یادت نره بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار، شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینکه منتظر بمونه بجای دسته گلی که

 

 

شكستن دل انساني و ناراحت كردن او از گناهاني است كه فقط با پشيمان شدن و طلب آمرزش از خداوند آمرزيده نمي شود. بلكه بايد به نحوي دل آن فرد را نيز به دست آورد و او را از خود راضي و خشنود نمود .

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 22:42 توسط amir_ashegh|

زمستان که می شد
میدویدیم در سفید ترین نقاط حیاط
آدم برفی می ساختیم

چه خیال هایی که از سرما می بافتیم
گرممان می کرد زمستان

تمام شد
آدم برفی ها رفتند
آدم ها برفی ماندند

من آب شدم
تو وارث همان زمستانی
وسرمایی که هیچگاه گرم نشد
و من در هزاهز کودکانه ام
هی تو را می ساختم
هی تو بزرگ تر می شدی
هی سرد تر می شدی
ومن هی آب تر
تو ماندی و حیاط
به آسمان پیوستم........

 

 

 

 

 

 

 

چون قايق شكسته ز طوفانم

ساحل مرا به خويش نمي خواند
امواج مي خروشند امواج سهمگين

آيا كدام موج
اينك مرا چو طعمه به گرداب مي دهد ؟
گرداب مي ربايدم از اوج موجها
در كام خود گرفته مرا تاب مي دهد

فرياد مي كشم
آيا كدام دست
برپاي اين نهنگ گران بند مي زند ؟

ساحل مرا به وحشت گرداب ديده است
لبخند مي زند ...

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 19:17 توسط amir_ashegh|

عاشقی بود به اسم دریا و معشوقی بود به اسم ساحل . دریا همیشه در تلاطم بود
تا هر طوری که شده نظر ساحل رو به خودش جلب بکنه و بتونه عشقش رو به ساحل
تقدیم بکنه .
ثانیه ها .... دقیقه ها .... ساعت ها .... روزها .... هفته ها .... ماه ها
.... سال ها .... قرن ها و هزاران و هزاران و هزاران سال دریا فکر کرد و
فکر کرد و تلاش کرد تا بتونه ساحل رو عاشق خودش بکنه . ولی نشد که نشد .
تا اون موقع دریا نمیذاشت که امواج احساسش به ساحل برسن . حتی نمیذاشت ساحل
صدای اونارو بشنوه . آخه فکر میکرد ساحل ممکنه دوسش نداشته باشه . ولی یه
روز با خودش فکر کرد که برای یک بار هم که شده یه کاری رو امتحان بکنه . به
همین خاطر هم تمام عشقش رو به شکل موج های کوچک درآورد و همشون رو به سوی
یاحل فرستاد . وقتی ساحل این عشق رو دید و فهمید که دریا چقدر دوسش داره
تصمیم گرفت که اون هم عاشقانه دریا رو دوست داشته باشه . ساحل از اون به
بعد از دریا خواست که عشقش رو با همون موج ها و صداشون به اون نشون بده .
ساحل هم به دریا اجازه داد تا با موج هاش هر شکلیکه میخواد به ساحل بده .
برای همینه که دریا خمیشه مواج هست . و موج عشقی هیت که دریا نثار ساحل
میکنه . هرچقدر این امواج بزرگتر باشند شدت علاقه ی دریا به ساحل بیشتر هست
و اونها در حال معاشقه هستند .
ولی متاسفانه آدما فکر میکنند که این مواقع دریا عصبانی هست و فکر میکنند
دریا طوفانی هست . در حالی که اصلا اینطوری نیست . در ضمن از وقتی که دریا
و ساحل عاشق هم شدند تا حالا کسی نتونسته اونها رو از هم جدا بکنه .
هرجا دریا باشه ساحل هم هست و هر کجا که ساحل باشه دریا هم اونجاست

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:داستان"داستان عاشقانه,ساعت 19:15 توسط amir_ashegh|

عاشق همیشه تنهاست من از مجاورت یک درخت می آیم که روی پوست آن دستهای ساده غربت اثر گذاشته بود به یادگار نوشتم خطی از دلتنگی

 

 

بيا امشب دمي با من کنار بسترم بنشين من از عشق تو مي سوزم تو با خاکسترم بنشين

 

 

چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديد آن روز که بي تو مرگم را فهميد

 

 

رومن رولان حق دشت که بگوید «آن کس که دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد حتي حق این که مارا دوست نداشته باشد»

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 19:13 توسط amir_ashegh|

این دیدارشاید آخرین دیدارما باشد
آخرین درود و آخرین بدرود
آخرین نگاه و آخرین لبخند
وما مجبوریم به این جدایی مقتدرتن در دهیم

تلخی این وداع ناگزیر را شاید هیچ وقت ، شیرینی دیداری دوباره بی رنگ نکند
شاید دیگر، خواب هیچ کوچه ای را صدای قدمهای ما برهم نزند
شاید هیچ وقت فرصت نکنی که برای سلام کردن به من پیشدستی کنی
شاید دیگرفرصت نکنم برای نگاهت غزل بنویسم

اصلا شاید همین فردا یا یکی ازهمین فرداهای نارنجی که خواهند آمد،
عکسم را کنارنوشته ای که شروعش " انا لله و انا الیه راجعون " است ،
برروی دیوارسیمانی کوچه تان ببینی...

اما ..
تو صبورباش و خم به ابرو نیاور
ما ، همه درنبرد با تقدیر بازنده ایم
راستش ، مردن اتفاق تازه ای نیست
و زندگی هم
دیگرنمی تواند آش دهن سوزی باشد !!

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 19:12 توسط amir_ashegh|

من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت ،
در تهاجم با زمان آتش زدم،
كُشتم من بهار عشق را ديدم اما باور نكردم،
يك كلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم.
من ز مقصدها پي مقصودهاي پوچ افتادم ،
تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن ،
همه صبر و قرارم رفت... بهارم رفت...عشقم مُرد...يارم رفت

 

 

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را

تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!

 

 

مرا کسی نساخت ... خدا ساخت
نه آن گونه که کسی می خواست
که
من کسی نداشتم
او بود که مرا ساخت
آن چنان که خودش خواست
وقتی خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند
کسی نبود تا از خزانه ی دل های خوب بهترین را برگزیند

تنها بودم
چون اکنون...

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 19:3 توسط amir_ashegh|

نشستم کنار گلی در سکوت

من در سکوت و گل هم در سکوت

اشکم روان در کنار گل در سکوت

سکوت در سکوت کاش بمیرم در سکوت

شدم شادمان از این همه سکوت

زدم بال بال در سکوت و بود فقط سکوت

بمیرم و کفن کنند مرا در سکوت

شکستم در سکوت موقع مردن هستم در سکوت

سکوت و سکوت و سکوت ..... زندگی من شده همه سکوت

javahermarket

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:مطلب"مطلب عاشقانه,ساعت 19:1 توسط amir_ashegh|



Design By : P I C H A K . N E T



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد